چرا یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان تاریخ حتی یک کلمه هم ننوشت؟
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۹۷۸۹۰۲
جایگاه سقراط در تاریخ به عنوان یک مبتکر خردمند و عامل سهیم در شکلگیری سنت فلسفی، اساساً به واسطهی شخصیت منحصر به فرد اوست. مشخصهی رویکرد او گفتگو با هموطنان آتنیاش برای افشا و زیر سوال بردن اعتقادات آنها بود.
به گزارش فرادید؛ در بسیاری از گفتگوهای افلاطون، سقراط را میبینیم که چگونگی کسب دانش و آموزش آن را جستجو میکند و در فایدروس (یکی از مکالمات مهم افلاطون)، به خصوص به «وسایل» بیان دانش میپردازد؛ مثلاً به این موضوع که ایرادات «نوشتن» از مشکلات بزرگتری ناشی میشود که به هنر بلاغت و نحوه استفاده از آن مربوط است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
حکاکی فایدروس، ۱۷۴۵
رساله «فایدروس» با مواجههی سقراط با فایدروس، شاگرد لیسیاس سخنور، آغاز میشود که در خطابهنویسی خود علیه عشق، دلایلی را برشمرده که نشان دهد غیرعاشق بهتر از عاشق است. وقتی سقراط پیرامون این ایدهها، بیشتر میپرسد، فایدروس اعتراف میکند توضیح خود او به طور کامل گویای نبوغ کار لیسیاس نیست، بنابراین آن را برای سقراط میخواند.
پس از این خوانش، فایدروس قاطعانه میگوید اثر لیسیاس به شیوایی از نقطهای به نقطهی دیگر روان است و چیزی ناگفته باقی نمیگذارد، اما سقراط تحت تأثیر قرار نمیگیرد. او به فایدروس میگوید من میتوانم خطابهای را با همان استدلال لیسیاس، اما با کیفیتی برابر یا برتر ارائه کنم. وقتی گفتار سقراط بارها و بارها به تکرار شاعرانهی همان نکته بدل میشود، سخن خودش را قطع کرده و حرف خودش را رد میکند.
نیمتنه سقراط
سقراط خیلی زود به سراغ توضیح دوم عشق میرود، جایی که او بر ایده عشق به عنوان دیوانگی متکی است. استدلال لیسیاس بر عشق به عنوان نوعی جنون و بیماری متمرکز است، چون تصمیماتی که عاشقان میگیرند تماماً عاقلانه نیست، اما سقراط از این ایده برای دفاع از عشق استفاده میکند و دیوانگی را به عنوان مدرک ارتباط شخص با الوهیت توصیف میکند. این توضیح بیشتر بر ماهیت روح متمرکز است که سقراط آن را ارابهسواری توصیف میکند که افسار دو اسب را در دست دارد: یکی نجیب و منطقی و دیگری دمدمیمزاج و متکی بر امیال. این توضیح دقیق و روشمند از نحوۀ هستی روح انسانی بیشک رسالهای مخصوص به خود میطلبد و با این حال، گنجاندن آن در فایدروس، دیالوگ را دشوار و سنگین کرده است، زیرا قرار است این سخنرانی مفصل و منطقی با دو سخنرانی قبلی مقایسه میشود تا بفهمیم «سخنوری خوب» متشکل از چیست.
به کمال رساندن هنر بلاغتفایدروس اعتراف میکند سخنرانی دوم سقراط را بیشتر از سخنرانی اولش دوست دارد و تحسین پرشور او از معلمش کمرنگ میشود. درک او از سخنوران، بهویژه دولتمردان، این است که آنها به این میبالند که انتقالدهندگان مؤثر خرد و دانش هستند.
سقراط به سرعت مخالفت کرده و به این نکته اشاره میکند که آنها بیشتر به متقاعد کردن دیگران اهمیت میدهند تا افشای حقیقت و به همین خاطر است که سخنرانیهایشان را با تشکر از شنوندگان خود شروع میکنند. در نهایت، زیبایی یا اقناعکنندگی کلام گفتاری و نوشتاری لزوماً نیازی به تعالیبخش بودن ندارد، بلکه بلاغت خوب به دانش مدیریت و توزیع مناسب نیاز دارد و این صرفاً به این معنا نیست که باید صادق باشد.
موضوع صحبت
تغییر کیش پولمون، جیمز بری، حدود. ۱۷۷۸
نخستین قاعده پیشنهادی بلاغت سقراط شروع کردن با درک درست از موضوع صحبت است، قاعدهای که سخنرانی لیسیاس بلافاصله آن را میشکند. سقراط و فایدروس هر دو توافق نظر دارند که عشق مفهومی انتزاعی است و نمیتوان آن را به سرعت و با دقت مانند چیزهای مادی توصیف کرد.
لیسیاس سخنانش را با اعتقادش به کیفیت اساسی عشق آغاز میکند، یعنی اینکه مهربانی برآمده از عشق پس از ناپدید شدن آن احساس تبدیل به پشیمانی میشود. این تعریف بیش از حد سختگیرانه است و هر نکتهی پسایند خود را بیاساس میکند. گفتار لیسیاس بیشتر بر اعمال عاشقان و غیرعاشقان متکیست تا انواع مختلف عشق که یک فرد میتواند احساس کند.
تقسیمات فرعی
سخنوران در یک پنجره اثر جان استین، حدود. ۱۶۶۲
گفتار دوم سقراط حاکی از بکارگیری قاعده بلاغی بعدی است که لیسیاس قبلاً از متابعت آن دست کشیده بود. وقتی سقراط عشق را، چون جنون توصیف میکند، بین جنون ناشی از ناامنی یا شکنندگی انسان و جنون ناشی از الهام خدایی تمایز قائل میشود. نوع دوم جنون خودش به چهار نوع مختلف با شخصیتهای مربوطه و الهامات الهی تقسیم میشود. علاوه بر این، انواع مختلف عشقی را که یک فرد دارد میتوان در اهداف و اعمال او مشاهده کرد. سقراط مدعی است یک سخنور خوب باید حین بحث در مورد موضوع خود این تقسیمبندیها را انجام دهد.
درس آناتومی دکتر نیکولاس تولپ، اثر رامبراند ون راین، ۱۶۳۲
آن دو قاعده اول بلاغت به چگونگی ساختار بلاغت میپردازد، نه نحوه استفاده از آن. سقراط بعداً بلاغت را با پزشکی قیاس میکند و فایدروس را مجاب میکند که پزشکی که میداند چگونه درمانهای خاص را انجام دهد، اما نمیداند چه زمانی و تا چه اندازه درمان را بکار گیرد و انتظار داشته باشد بیمارانش این را بفهمند، پزشک واقعی نیست. به همین ترتیب، سخنوری که میداند چگونه استدلال خاصی را بیان کند، اما نداند شنوندگانش چگونه میتوانند از آن بهره ببرند، سخنور خوبی نیست.
اعلام سودمندی استدلال یک فرد با روشن شدن حدود آن همراه است. ساختاربندی یک استدلال برای یک مخاطب خاص خواهناخواه به معنای مهم انگاشتن متن است. بنابراین، برای یک سخنور خوب مهم است اهمیت سهمش را دست بالا نگیرد و آگاه باشد کدام پرسشها یا تکذیبها را میتوان به نتیجه رساند و کدام را نه!
مشکل نوشتن
بانو در حال نوشتن اثر یوهانس ورمیر، حدود. ۱۶۶۵
فایدروس با بازگویی سقراط از یک اسطوره قدیمی خدایان مصری، یعنی توث، مخترع بسیاری از هنرها و علوم و تیموس که به عنوان پادشاه بر مصر حکومت میکرد، به پایان میرسد. وقتی توث بزرگترین اختراع خود یعنی زبان نوشتاری را به تیموس معرفی کرد و توضیح داد این اختراع چگونه دستیابی به خرد و حفظ خاطرات را برای مصریان آسانتر میکند، تیموس فقط به این اندیشید که این کار مردمش را از خرد واقعی محروم میکند. او اندیشید که توانایی «خواندن»، مردمش را از دانش و حافظه واقعی دور میکند. خواندن و نوشتن آنها را از تفکرات، گفتگوها و تجربیات واقعی که مردم را خردمند میکند دور میکنند.
خدای توث، نقش برجسته از معبد ابیدوس
سقراط نیز همین درک از نوشتن را دارد. از نظر او نویسندگان و هنرمندان بزرگ به یک حقیقت اساسی در عالم پی بردهاند. با این حال، دلیل آن دقیقاً این است که آگاهی آنها از آن چنان است که هرگز نمیتوانند آن را به طور کامل بیان کنند. برعکس، کسانی که مدعی عاقل بودن هستند، وقتی درکشان زیر سؤال رود، معمولاً نمیتوانند فقدان دانش خود را پنهان کنند. پس منطقیست سقراط با این ادعا که «تمام چیزی که میدانم اینست که هیچ نمیدانم» هرگز برای مکتوب کردن گفتههایش، بیش از حد اشتیاق نداشت. با این حال، گفتگوهای افلاطون ثابت میکند سقراط مردی عاقل بود و صداقت و عمق دانش او به قدری بود که نمیتوانست آن را در توضیحات عادی و ملالآور جای دهد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: قیمت طلا و ارز قیمت خودرو قیمت موبایل ی سقراط
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۹۷۸۹۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی
ایسنا/اصفهان نویسندۀ سفرنامۀ «در کلمات هم میشود سفر کرد» داستاننویس و فیلمسازی است که از زیباییهای اصفهان در روایت سفرش به این شهر در هنگامۀ پاییز میگوید، اما حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتیاش به نصفجهان را به یاد میآورَد.
آدم باید خیلی بیذوق باشد که به اصفهان سفر کند، در دل طبیعت و باغات آن غرقه شود، میان معماری نابش از این سو به آن سو برود و تاریکروشنِ ادبیات و تاریخ این دیار را تجسم کند، اما شوری در وجودش هویدا نشود! در وجود این شهر شوریده همواره رازها و استعارههایی پنهان بوده است که شاید با دیدگان به نظر نیایند، اما حس میشوند، سرها را پرشور و دلها را حیران میکنند. آنهم نه به وقتی که شهر در بینقصترین روزگار خود به سر میبرد، بلکه در همین زمانۀ ما که مسافران، زایندهرود را کمآب یا بیآب میبینند، بیغشترین آثار معماری را زخمی و بیرمق در اسارت داربستها دیدار میکنند و در خیابانها یا کوچههای شهر هزاران چالهچوله و نازیبندگی خودنمایی میکند، باز هم دیدن اصفهان آدمی را به هیجان میآورد و همزمان آرامشی دلنشین به او میبخشد.
نمونۀ آن را باید در سفرنامۀ نهچندان معروف اصغر عبداللّهی از اهالی قلم کمنظیر جنوب ایرانمان، یعنی آبادان گرم و صمیمی یافت. عبداللّهی در همین روزگار ما به اصفهان میآید و در خاطرات سفرش موسوم به «در کلمات هم میشود سفر کرد» پا به این شهر میگذارد. او نیز برخی کموکاستیهای شهر اصفهان به چشمش میآید و آزارش میدهد، اما از یادداشتش به نصف جهان معلوم است که خیالش به پرواز درآمده و اشتیاقی یافته که بازتابش در قلم او یافتنی است.
گلچینان گلچینان به سمت چهارباغ
اصغر عبداللّهی، داستاننویس و فیلمساز، در این سفر که روایتش را به قلم میآورد، هنگامۀ پاییز است و از زیباییهای اصفهان در این موسم فراوان میگوید. اما او بارها به اصفهان پا گذاشته و چهار فصل آن را دیده است، و حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتیاش به نصف جهان را در یاد دارد و میگوید:
«اصفهان شهری نیست که در یک نظر و یک سفر کشف شود. اگر بهدلخواه مسافر اصفهانی، اردیبهشت هم ماه خوبی است برای نظربازی با شهری که پُر از تکههای کوچک نقاشیهای لاجوردی و فیروزهای است. هم آفتاب دارد، هم نمنم باران و نرمهبادی که از روی میوههای خوشطعم درختان کویری گذر کرده است.»
عبداللّهی از نویسندگان قدر و آگاه به ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایرانزمین است. همین مسئله نیز بر منحصربهفردشدن داستان سفرش به اصفهان تأثیری مهم گذاشته است. او سفرنامهای دارد که مثل اصفهان جان و روحی در آن میتوان یافت. عبداللّهی در این گزارش سفرش به زیبایی از قدرت خیال و تخیل نویسندگی خود بهره میبرد و غالباً در دیدار با جایجای شهر به یاد اثری مکتوب در ادبیات یا تاریخ میافتد و به زیبایی با اصفهان کنونی پیوند میدهد که شاید از پس خاطر و نوشتار هرکسی بر نیاید.
این داستاننویس در همان ابتدای کار از خوانندهاش میخواهد که پیش از هر جاذبهای به دیدار چهارباغ برود: «سلانهسلانه یا به قول قجرها گلچینان گلچینان برو به به سمت چهارباغ» وقتی به چهارباغ میرسد، همزمان با دیدن این خیابان شگفتانگیز یادش به داستاننویسان نامدار اصفهان میافتد. و میگوید در چهارباغ باید با داستاننویس اصفهانی، علی خدایی، قدم زد.
فقط خدایی نیست. این آبادانی وقتی در اصفهان درختان و گلها را در جایجای شهر میبیند و وقتی آواز پرندگان چون آهنگی دلنواز به دلش مینشیند، یاد نویسندۀ فرانسوی، آندره مالرو میافتد؛ رماننویسی که رُستنیهای نصف جهان سرمتش و بهگفتۀ عبداللّهی در گوشهای از خاطراتش چنین به آنها اشاره میکند: «گل ابریشم سرخ و گلهای کاغذی افشان و سه گل ارغوانی بر یک درخت انار در حیاطی [...].»
بعد به یادمان میآورد که مالرو، مالرویی که تمام دنیا را زیرپا گذاشته بود، حساب سه شهر اصفهان و ونیز و فلورانس را از همۀ دنیا جدا میکرد، چون هیچ شهر دیگری به پای زیبایی و شکوه و شیدایی این سه نمیرسد. گشتوگذار در اصفهان، نویسندگان یا کتابهای ادبی بسیار دیگری را به خاطرش میرود. «صادقممقلی؛ شرلوک هلمس ایران یا داروغۀ اصفهان» اثر کاظم مستعانالسلطان و «ده قزلباش» اثر حسین مسرور سخنیار اصفهانی از آن جملهاند.
آدمهایی دیدم که دیگر زنده نیستند
عبداللّهی با قدمزدن و گشتن در اصفهان بهجز ادبیات، تاریخ را هم پوینده و جاندار در برابر دیدگانش میبیند. وقتی در عمارت چهلستون است، ظلالسطان، شازده قجری و حاکم اصفهان را میبیند که چطور دستبهکمر دستور میدهد تا آدمهایش نقاشیهای این بنای باشکوه را و گچبریهای ظریفش را با هرچه که به دستشان میآید، تخریب کنند.
بعد در غیاب این شازده قجری پا به اندرونی معروفش میگذارد! همان جا که حالا موزۀ هنرهای تزئینی و معاصر شهرمان شده است و تاریخ خودش را دارد، همان جا که قرنهای درازی به رکیبخانه شهره بود. در اندورنی، عبداللّهی ویلفرد اسپاروی اهل انگلستان، معلم سرخانۀ بچههای ظلالسطان را میبیند. او در دل این موزه، همان لحظهای از تاریخ اصفهان را به چشم میبیند که اسپاروی با خانوادۀ ظلالسطان بهصورت گروهی نمایشنامۀ «توفان» شکسپیر را اجرا میکنند، گویی که خیلی از این نمایش نمیگذرد و دیوارهای عمارت هنوز آن را به یاد دارند. بعد فرزندان حاکم اصفهان یا نوههای ناصرالدینشاه دور هم با معلمشان داستانی از ادگار آلن پو میخوانند.
و همۀ اینها را عبداللّهی میبیند! درگذشتگان بسیاری در یادش جان میگیرند. حتی ناصرخسرو و شاردن و گوبینو و دهها نفر دیگر را میبیند که هنوز ردشان در اصفهان پیدا میشود؛ همانطور که در دل هر بنای تاریخی و کوچه و خیابان و منظرۀ شهر آیندۀ این دیار را هم به تماشا مینشیند.
او این آینده را در عکسها میبیند، مثلاً جایی که از دانشجویان دانشکدۀ هنر اصفهان مینویسد: «برو به عمارت پُرنقش و نگار و به سقف نگاه کن و به یاد بیاور که تصویری از تو در تعداد زیادی از این عکسهای دانشجویان احتمالاً دانشکدۀ معماری حالیه که در غیبت شازده در عمارت توحیدخانه مستقر هستند خواهد بود. آنها تو را به یاد نمیآورند، تو هم آنها را فراموش خواهی کرد اما در این عکسهای دیجیتال باقی خواهی ماند.»
بعد در جایی دیگر دوباره از عکاسی مردم اصفهان و مسافرانش و از عکسهایی که عمرشان بیشتر از آدمهاست برایمان تعریف میکند؛ همان عکسهایی که وقتی عبداللّهی به آنها خیره میشود، احساساتش را دربارهشان اینگونه نشان میدهد: «آدمهایی دیدم که دیگر زنده نیستند. و غم ملایم خودخواستهای در من مِهِ متراکم میشود.»
مرجع:
عبداللّهی، اصغر (۱۴۰۰)، «در کلمات هم میشود سفر کرد»، تهران: چشمه.
انتهای پیام